احساسهای شدید اعتقادی بسیار خطرناک اند چرا که این احساس ها می توانند ما را به متعصبانی هیستریک تبدیل کنند که مداوم به خودمان تلقین می کنیم که به چیزی یقین داریم واین یقین چیزی جز فرار از بی اعتقادی هایمان نیست واین نگاه بدون نگاه ، پایان دیالکتیک تفکر وسیر تکاملی اندیشه است.اینجا به راستی همان جمله ی مشهور کارل پوپر به ذهنم می رسد که )باید چنان مواظب باشیم که با گرگها همصدا نشویم!(
آنزمان که عاشق اندیشه ای می شویم ،آنزمان که یک نوع متد وخط مشی خاص روح وروانمان را تسخیر می کند،آنزمان که آگاهانه یا کورکورانه قالب فکری خاصی را برای درک واقعیت اطرافمان برمی گزینیم وهمه چیز وهمه کس را با پیمانه آن اندیشه وزن می کنیم ، زمان چشم بستن بر حقیقت وزمان مرگ تکامل وجود وتفکرآدمی فرا می رسد.
بسیار ساده است ، هنگامی که از چشم الکترونیکی آپارتمان کوچکتان به خارج آن آپارتمان می نگرید، تنها کسی را که روبروی آن آپارتمان ایستاده می بینید.افسوس ! که درختان زیبای کنار جاده، شیطنت وبازی بچه ها ی کوچک ، قطرات باران وآسمان آبی بالای سر وبسیاری از زیبایی های بیرون را نمی توان دید. ما حتی نمی توانیم فردی که بیرون در ایستاده را درست ببینیم، ما فرد بیرون در را یا بزرگتر یا کوچکتر از مقیاس واقعی اش می بینیم وآنچه که پوشش داده شده ودیده نشده ماهیت واقعی وبه قول کانت ماهیت نومنال وذاتی سوژه ی روبروییمان است.
در این نوع نوع دیدن ما دچار دیدی آگنوستیکی از پدیده ها می شویم طوری که هیچ وقت نمی توانیم پدیده ای را ، چنان که هست و وجود دارد مشاهده کنیم.چیزی در ما وجود دارد که نمی گذارد یک واقعیت را چنان که هست ببینیم وما باید از همان چیز که تعصب و کوته فکری ست خود را برحذر بداریم.
قطعی نگریستن و نگاه جزم اندیشانه به مسایل ما را به تالاب نادانی رهنمون می کند، روزنه ها راه را چنان بر ما می بندند وفضا را چنان بر ما تنگ می کنند که بسیاری از واقعیت های پیرامونمان را نمی بینیم ویا دوست نداریم ببینیم وماهیت ذاتی هر پدیده از دروازه ی کوچک بی فکری نگریسته می شود.
این نوع نگاه خاص به مسایل و کوته نگری را در مواردی همچون عشق ،عقاید فلسفی وعقاید سیاسی وعقاید مذهبی . . . به وفور می توانیم ببینیم.
نگاه متعصبانه وجزم اندیشانه چنان ذهنیتی را در ما ایجاد می کند که همه اشتباه می کنند جز من! که همه نمی فهمند جز من! که همه راهشان اشتباه است جز من! واین ماییم که تنها درست می گوییم.
این نوع تفکر دقیقا به اندازه ی احساس درست بودنش اشتباه است. سعی کنیم که همیشه در زندگی ، عقایدمان را چنان آزاد به محک آزمایش وامتحان بگذاریم وچنان آزادوارانه فکر کنیم که با شنیدن وخواندن ودیدن اخبار ،کتابها وحادثه ها ، نگاه ،تفکر وحتی چشم اندازهایمان را به روز کنیم.
اینجاست که احساس می کنیم گامی به جلو برداشته ایم واحساس ناب مفید بودن به سراغمان می آید.
آنزمان که عاشق تفکری شدیم وهمه را کوچک نگریستیم، احساس کردیم فقط ما درست می گوییم ودر حین مکالمه با دیگران تنها به سخنان خودمان فکر کردیم ، آن لحظه که در حین سخن گفتن دیگران بدون آنالیز سخنان آنها به سخنان خود فکر کردیم وچوب پنبه ای مجازی اجازه ی شنیدن را از ما ستاند آن لحظه باید ترسید ! چرا که صدای درونمان با گرگها همصداست
برای آنانکه مفهوم پرواز را نمیفهمند هر چقدر اوج بگیری کوچکتر میشوی